☺♀جـــــــــــهان نیوز.همه چــی نیـــــــــــوز♂☺
TOTA
چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, :: 11:38 :: نويسنده : ☺ARMIN☺
واااااااااااااااای خداجونم واقعـــــــــا بــه همه ی بروبچ دانشجو یاری برسان آمین
هههههههههههههههی خدا
هههههههههههههههههههه باارض پوزش ازخواهران گرامی داداشـــــــــــــم دنیا پیشرفت کرده آبروی پسرارونبرخواهشـــــــــــا بابا تودسته لینــــــــــــچانوبستی
اینم دانشگـــــــــــاه ماداریم هــــــــــــــا
چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:يه سري جوك جديد,,,مطلب باحال,, مطلب باحال برای فیس بوک,, مطلب باحال و خنده دار,, مطالب باحال برای فیس بوک, مطلب باحال از فیس بوک,, مطلب خفن,, جک خفن, ,مطلب کوتاه باحال,, مطالب طنز, , عكس, ,جک, :: 16:44 :: نويسنده : Prince
ديشب بابابزرگ و مامان بزرگمو برديم فرودگاه بدرقه کنيم که برن مکه ، هواپيما تاخير داشت !
مامان بزرگم نگران بود ، عموم مياد دلداريش بده ميگه :اين چيزا عاديه ، تاخير داره ، نقص فني پيدا ميکنه ، سقوط ميکنه ، نگران نباش ! گواهي نامه گرفتن مامانم حدود يک سال و نيم طول کشيد قبول که شده بود افسره از مامانم خوشحال تر بود. خواهر زادم (پنج سالشه) بهم ميگه : دلم برات تنگ شده … ازش مي پرسم : دلت براي من تنگ شده يا موبايلم ؟ ميگه : هم موبايلت هم کامپيوترت داداشم نوجوون بود ميرفت باشگاه کونگ فو و کشتي, منم اون موقه ها بچه بودم هر وقت که تو باشگاشون يه فن جديد بهشون ياد ميدادن ميومد تو خونه رو من اجرا ميکرد منم به ازاي هر فن پول ميگرفتم يعني از کوچيکي من با اين سختي پول درمياوردما مامانم باهام لج کرده ميگه از بس هر دختري نشونت داديم يه ايرادي گرفتي باهام مصاحبه ميکرد تو محلمون,منم داداش کوچيک دوستمو برديم آمپول بزنيم… پرستار گفت: بخواب آمپولتو بزنم… بچه گفت: خوابم نمياد اومدم خونه ديدم مامانم داره نماز ميخونه,گفت: اون 2 تا تيكه ميوه ته راني بدست آوردنش از انرژي هسته اي براي من حق مسلم تره ...
يه سري هم هستن هنوز رو ماشين ها ميان مي نويسن " لطفا مرا بشوييد" يارو ميره دم مغازش ميگه بسم ا. الرحمن الرحيم و كركره مغازه رو ميده بالا يه دفعه ميبينه دزد همه چي رو برده.
. . . كركره رو ميكشه پايين و ميگه صدق ا.. العلي و العظيم!
جمعه 23 فروردين 1392برچسب:شبهای امتحان…, :: 16:4 :: نويسنده : ☺ARMIN☺
بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود ! استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود ! مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود ! مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود ! هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود؟ توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود !!!
جمعه 23 فروردين 1392برچسب:خاطره ای از یک دانشجوی رشته ی جانورشناسی:,دانشجو,مطالب طنز,یه لقمه خنده, :: 16:0 :: نويسنده : ☺ARMIN☺
تو کلاسمون دختری بود که خیلی شر بود و توی کلاس ها تیکه می انداختو همه ما از خنده ریسه می رفتیم.
|